ویلودین (نگهبان زمین)
یک روز عصر، روی چرخوفلکی قدیمی در دهکدهی پرشانس اتفاق عجیبی میافتد. موجود کوچولوی ژولیده و نمناکی روی زین اسب چوبی شاخداری لمیده است. مدام پلک میزند و جیرجیر میکند.
ویلودین بههمراه خرس مگسخوارش، دووزوو، توی جنگل پرسه میزند. او عاشق جیغزنهای بنفش است؛ همانها که مثل خروسهای مجنون در دل شب جیغوداد میکنند. فقط حواستان باشد هیچوقت سربهسر یک جیغزن نگذارید و او را عصبانی نکنید، با دُم خارخاری و بوی گندش بلایی سرتان میآورد آن سرش ناپیدا.
شکارچیها افتادهاند دنبال جیغزنها. خبری از خرسهای مگسخوار در بیدهای مجنون آبی دهکدهی پرشانس نیست. اوضاع دهکده خیلی بههمریخته است.
ویلودین که به قول بِردی همیشهی خدا کلهشق است، به همهجا سرک میکشد تا شاید راهی پیدا کند. البته کانر هم هر کاری از دستش برمیآید انجام میدهد تا به کمک ویلودین معمای بزرگ دهکدهی پرشانس را حل کند.
کارشناسان میگویند:
اسکول لایبری ژورنال: کتاب ویلودین، روایت سادهای است از رابطهی انسان و طبیعت. فانتزی دلنشینی که به ما میگوید باورهایمان را پاس بداریم.
نیویورک تایمز: داستان ویلودین مثل همه قصههای خیالی شاید در جزئیات با زندگی واقعی فرق داشته باشد، اما ریشههای آن به همان زندگی واقعی بازمیگردد.
هورن بوک: این کتاب به مردمی که میخواهند در کنار هم از خود و جهان مراقبت کنند، امید و مهر ارزانی میکند.
بوکپیج: ویلودین روایت افسانهای است که به ما میگوید هر جنبندهای در این جهان پیچیده، قصهی خود را دارد. ما باید هوای این موجودات دوستداشتنی را داشته باشیم.