آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 0
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 3
دوست نداشتم 1

پشت درخت توت

امتیاز محصول:
(1 نفر امتیاز داده است)
دسته بندی:
داستان ایران
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
166113
شابک:
9786003671614
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
داستان های فارسی قرن 14
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
240
طول:
20.5
عرض:
14
ارتفاع:
1.5
وزن:
268 گرم
قیمت محصول:
1,580,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره پشت درخت توت:

نویسنده‌ای که مدت‌هاست رمانی را در ذهن دارد با یافتن فرصتی سرانجام اقدام به نوشتن می‌کند. قهرمانان داستان که ناتوانی او را برای دنبال کردن ماجرا می‌بینند به یاری‌اش می‌آیند و داستان آغاز به حرکت می‌کند. ماجرا از دهه چهل درتبریزشروع می‌شود. زندگی یک معلم ساده روستاها به علت شرایط حاد سیاسی آن روزها ناگهان از روال عادی در می‌آید و سال‌های پر تب وتاب این خانواده را درگیر دشواری‌ها و حوادث می‌کند وسرانجام آن‌ها را از روزهای انقلاب ۵۷ نیز عبور داده وبه دهه شصت می رساند…

برشی از رمان پشت درخت توت:
صفحه را برمی‌گردانم تا اولین سطرهای رمان را بخوانم. صدای قدم زدن در حیاط را این بار واضح‌تر می‌شنوم. گوش می‌خوابانم، صدا واقعی است و ربطی به وهم و خیال ندارد. بلند می‌شوم. به‌طرف پنجره می‌روم. او از پشت درخت توت می‌آید بیرون. دو سه قدم به‌طرف درخت سیب می‌رود و این بار می‌ایستد و دیگر حرکت نمی‌کند. فرصتی است که دقیق‌تر نگاهش کنم. با انگشت ضربه‌ای روی شیشه‌ی پنجره می‌زنم. آرام و با تأنی سرش را به‌سوی پنجره می‌چرخاند و نگاهم می‌کند. هوای گرگ‌ومیش نمی‌گذارد چشم‌هایش را به‌روشنی ببینم. ذره‌ای ترس در دلم نیست. هرگز آدم شجاعی نبوده‌ام اما این موجود اصلاً تهدیدی برایم نیست. از اتاق بیرون می‌روم. وارد دهلیز می‌شوم و در حیاط را باز می‌کنم. می‌ترسم دربرود اما همچنان ایستاده است. دو پله‌ی ساختمان را می‌روم پایین و قدم در حیاط می‌گذارم. با صدای بلند سلام می‌دهم. رو می‌چرخاند به‌سوی من. این بار چهره‌اش را روشن‌تر می‌بینم. لبخند می‌زند و با سر جواب سلامم را می‌دهد. می‌پرسم:
«با که کار دارید؟»…

برچسب‌ها: