دام
Pulapka
تادئوش روژهویچ
| تادئوش روژهویچ در 9 اکتبر 1921 در لهستان متولد شد.
روژهویچ شاعر، نمایشنامهنویس و نویسنده بزرگی بود. او چندین بار نامزد ادبیات نوبل شد و جوایز متعددی نیز گرفت. او پس از اتمام دبیرستان در دانشگاه باگیلونیا در کراکوف ثبت نام کرد. همزمان با جنگ جهانی دوم به خدمت فراخواند شد. او در سالهای 1944 تا 1960 پانزده دفتر شعر نوشت و منتشر کرد. چسلاو میلوش در 1948 شعری سرود و به او تقدیم کرد. روژهویچ اولین نمایشنامهاش را در 1960 نوشت. او نمایشنامهها و فیلمنامههای متعددی نویشت.
روژهویچ در 24 آوریل 2014 در سن 92سالگی درگذشت.
محمدرضا خاکی
| محمدرضا خاکی در سال 1329 در کرمانشاه متولد شد.
خاکی لیسانس هنرهای نمایشی را در سال 1357 در دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران گرفت. او در سال 1362 در دانشگاه پاریس 8 رشتۀ علوم تربیتی در زمینۀ روانشناسی آموزشی درمانی خواند و لیسانس این رشته را گرفت. سپس در همین دانشگاه فوق لیسانس تئاتر خواند و همچنین دیپلم مطالعات عالی در رشتۀ تئاتر و علوم نمایشی گرفت. خاکی برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ تئاتر در مقطع دکترا به دانشگاه سوربن رفت و در سال 1370 مدرک دکترای خود را اخذ کرد.
خاکی از سال 1371 تاکنون در دانشگاه متعددی از جمله دانشگاههای پاریس 8، هنر، سوره، تهران، آزاد تهران مرکز، تربیت مدرس و... تدریس کرده و عضو هیئت علمی و مدیر گروه برخی از آنها بوده است. او در این سالها به کارگردانی و دراماتورژی در عرصۀ تئاتر نیز مشغول بوده و آثاری از جمله تراس، روال عادی، مرغ دریایی و پرتره را به روی صحنه برده است. خاکی از سال 1378 کتابهای متعددی در زمینۀ تئاتر و ادبیات نمایشی ترجمه کرده است. مفیستو برای همیشه، دام، دراماتورژی چیست؟ دراماتورژ کیست؟، شهادت پیوتر اوهه، جنگ شعاع، دیدهبانان، آتشسوزیها و ستایش تئاتر از ترجمههای خاکی است.
|     در نمایشنامۀ دام که آمیختهای از واقعگرایی و فراواقعگرایی توأم با گروتسکی اکسپرسیونیستی است؛ تادئوش روُژهویچ به جستجوی لحظاتی تخیلی از زندگیِ خصوصیِ «فرانتس کافکا»، نویسندۀ نام آشنا میپردازد و ما را با خود همراه میکند. ابتدا، ما را به دوران کودکی او در میان زنها (مادر، خدمتکار، خواهرها) میبرد و سپس، با خشونتِ غیرانسانیِ پدرش آشنا میکند. بعد، جوانی و سالهای پختگیاش را نشانمان میدهد و پس از آن با « ماکس برود»، دوست و محرمِ اسرار او آشنا میسازد. بعد، با زنها، خصوصاً فِلیسه، نامزدِ اغواگر دورهای، و نه الهامبخش او، رو در ور خواهیم شد و در همین مسیر، محبت فرانتس نسبت به خواهرهایش را میفهمیم و با ضعفها و خودخواهیهای خودش آشنا میشویم. سرانجام، در انعکاسی از تقدیر، شاهد مواجهۀ او با پدرش خواهیم شد؛ تصویری آخر زمانی که بیتردید کلید درک کلِ نمایشنامه است.