پاییز پدر سالار
"گارسیا مارکز" برای فرار از دردسرهای موفقیت خارقالعاده خود که به دنبال انتشار رمان "صدسال تنهایی" پیش آمد، راهی بارسلونای اسپانیا شد. فضای اسپانیا در آن روزها و تحت حکومت فرانکو سرکوبگرانه و توأم با محدودیتهای آزار دهنده بود. در این شهر بود که او از نزدیک با عواقب حکومت دیکتاتوری برای مردم آشنا شد و طرح کتاب بعدیاش "پاییز پدرسالار" را ریخت. گارسیا مارکز برای نوشتن این کتاب مدت ده سال تمام درباره دیکتاتورها مطالعه کرد و با آدمهای گوناگون که در زیر حکومت دیکتاتوری روزگار سپری کردهاند، به گفت و گو پرداخت.
او سپس به کارائیب برگشت و نوشتن رمان را آغاز کرد.
نوشتن "پاییز پدرسالار" مدت هفت سال به درازا کشید . در سال1976،سالِ مرگ فرانکو، مننتشر شد..
گارسیا مارکز در این رمانش پیچیدهترین روند انتخاب شکل رمان را به کار گرفت. او ابتدا میخواست دیکتاتور سرنگونشده را در دادگاه ملت بنشاند و سپس خاطرات او را با یک گفت و گوی درونی به نمایش بگذارد.
اما این روند را به کناری انداخت و تنها نام قهرمان اصلی را حفظ کرد. نکته طنزآمیز آن است که در انتخاب شکل نهایی رمان، پدرسالار. نامی ندارد. ..
رمان به یاری صداهای گوناگون و از جمله صدای مادرِ پدرسالار بیان میشود و رمان نه با دادگاه مردم ، بلکه با مرگ
پدرسالار آغاز میشود.
پدر سالار؛ ژنرال پیری ست که پنج هزار بچه نامشروع از او به دنیا آمده ؛ در تنهایی و بی کسی و در کاخی فرسوده که در کثافت و فضله و تپاله حیوانات در آمیخته زندگی می کند و هنوز هم با همان رویه ظلم و زور و ستم و جنایت بر کشوری کوچک فرمانروایی می کند.او همچنان جبار و سفاک و شکاک و هذیان گوست و برای سفاکی و جنایات و انحراف های خاص خود آدمی مبتکر و مبدع نیزهست
در میهمانی ها و مراسم کسی حتا جرات نفس کشیدن در حضورش را نیز ندارد. علاوه بر مردم و اطرافیان حتا بستگان درجه اولش نیز از ظلم و جنایت او بی نصیب نمانده اند. دیکتاتوری که پدرش معلوم نیست چه کسی است و دیوانه وار عاشق مادرش است و بعد از مرگش او را به طرز مضحک و مسخره ای در بین مردم تا مقام قدیسین بالا می برد و در مشکلات مادرش را به گونه ای صدا می زند که انگار خدا را صدا میزند.
گارسیا مارکز درباره تنهایی دیکتاتور میگوید :
" آدم هر چه بیشتر قدرت به دست بیاورد، تشخیص این که چه کسی با اوست و چه کسی بر او، برایش دشوارتر میشود. هنگامی که به قدرت کامل دست یافت، دیگر تماس او با واقعیت به کلی قطع میشود و این بدترین نوع تنهایی است...
شخص دیکتاتور ، شخص بسیار خودکامه، گرداگردش را علائق و آدمهایی میگیرند که هدفشان جدا کردن کامل او از واقعیات است. همهچیز دست به دست هم میدهند تا تنهایی او را کامل کنند."
گزیده کتاب
مردم برای بیشتر ترسیدن باید کمتر بفهمند..!
◾️
همیشه سخت ترین جای کار اینه که تظاهر کنی هیچی نشده...
◾️
دستور داد تا دو هزار بچه ای که در تقلب بلیط بخت آزمایی ریاست جمهوری که به زور از آنها استفاده شده بود تا همیشه بلیط ریس جمهور برنده شود را بازداشت کنند پیش از سپیده دم سوار بر کشتی ای پر از سیمان کنند و آنها را در حالی که آواز میخوانند تا مرز آبهای آزاد ببرند و با مقداری دینامیت به دنیای دیگر روانه شان کنند. بدون درد و رنج!
وقتی سه افسر مامور پس از ارتکاب جنایت مقابلش خبردار ایستاده و گفتند؛ ژنرال عزیز دستورتان اجرا شد،به آنها دو درجه اعطا کرد و به نشان خدمت صادقانه و وفادارانه صلیب به سینه شان نصب نمود .
سپس فرمان داد سه افسر بدون مراسم رسمی تیر باران شوند. ( آخر دستورهایی هست که میتوانی صادر کنی ولی نباید اجرا شود طفلک بچه ها )