شهر و دیوارهای بی ثباتش
در شهری که دیوارهایش از جنس اطمینان نیستند و سایهها شکل دیگری دارند، مردی پا به دنیایی میگذارد که مرز میان خیال و واقعیت در آن فرو ریخته است. «هاروکی موراکامی» در «شهر و دیوارهای بیثباتش»، مخاطبش را به سفری درونی میبرد؛ سفری میان حافظه و فراموشی، میان عشق و گمگشتگی، میان جهانی ملموس و جهانی که تنها در ذهن شکل میگیرد.
قهرمان داستان، مردی است در جستوجوی معشوقی که سالها پیش در رویاهایش گم شده است. او وارد شهری میشود که پشت دیوارهای بلندش، زمان از کار افتاده و سکوت به زبان مشترک ساکنان بدل شده است. در میان کوچههایی بینام، کتابخانهای پنهان است که در آن نه کتاب، بلکه رویاها نگهداری میشوند، رویاهایی که گاهی انسان را به درون خود میبلعند.
موراکامی در این رمان، با همان نثر شاعرانه و وهمانگیزش، دنیایی ساخته که بهظاهر از جنس خیال است، اما در عمق خود از واقعیتی سخن میگوید که درون هر انسانی جریان دارد: تنهایی، عشق ازدسترفته، و میل به بازگشت به خویشتن. شهر و دیوارهای بیثباتش؛ آینهای است از ذهن انسانی که میان دو جهان سرگردان است؛ جایی میان رویا و بیداری، میان گذشتهای که هنوز زنده است و آیندهای که هرگز نمیرسد.
خواندن این کتاب مثل قدمزدن در خیابانی است که هر پیچش تو را به بخشی از درون خودت میبرد. موراکامی در این اثر شهری ساخته، که بیتردید درون هر یک از ما وجود دارد، شهری که دیوارهایش، درست مثل خاطراتمان، هیچگاه پایدار نمیمانند.