دیگرستان
فردای روزی که لیز تاکسی را پیدا میکند، راننده را هم زیر نظر میگیرد. آمادو بونامی مردی قدبلند و سیه چرده است با موهای مجعد مشکی. به کلاسهای شبانه دانشگاه بوستون میرود. همسرش باردار است. همیشه موقع بردن مسافران به فرودگاه کمکشان میکند تا چمدانهایشان را ببرند. آمادو زیاد تند نمیراند. لیز بیشتر که دقت میکند، میبیند انگار آمادو به قوانین رانندگی هم مقید است. از همان جایی نان میخرد که مادر لیز میخرد. پسرش به همان مدرسهای میرود که برادر لیز میرود. لیز دوربین را کنار میزند. دوست ندارد این همه از آمادو بونامی بداند. آمادو قاتل است. با خود فکر میکند اون قاتل منه. باید تاوان بده. مثل مادرش که گفته بود، درست نیست آدم با یک تاکسی کهنه کثیف بزند به مردم و بعد توی خیابان ولشان کند تا بمیرند. باید راهی پیدا کند تا قضیه آمادو بونامی را به پدر و مادرش بگوید. بلند میشود و درحالی که بیش از هر زمان دیگری احساس زنده بودن میکند، از سکوی بازدید خارج میشود.