انسان آینده خود را چگونه می سازد (راه های خودسازی)
انسان چگونه میتواند خود را بسازد؟
بیشتر انسانها شهامت راهگشایی ندارند. یا به راست یا به چپ میپیچند و نمیخواهند به راه سومی قدم بگذارند. آنها همیشه سعی میکنند راهی آماده را در پیش بگیرند. آنها هرگز تلاشی برای هموار کردن مسیر سنگی خود نمیکنند. این، مسئلة جسارت و شجاعت است، اما عزیزانم این را بدانید که در زندگی موفقیت فقط از آنِ کسانی خواهد بود که بتوانند فیل های خود را از کوههای صعبالعبور آلپ عبور دهند یا حداقل رؤیای پیدا کردن راه عبور برای آنها را در سر بپرورانند.
استاد، هم جهان و هم کشور ما در حال سپری کردن روزهای سختی هستند. از آنچه که تاکنون با شما دربارهاش صحبت کردم، میتوانم این را استنباط کنم که در تاریخ بشریت هیچ عصری نبوده که بتوانیم آن را عصر آسودگی برای مردم خطاب کنیم. زندگی همیشه سخت بوده و انسانها سعی کردهاند مشکلات زیادی را تحمل کنند. آنها اغلب بدون آمادگی به دام موقعیتهای سخت افتادهاند. دوست دارید دربارة چگونگی آماده شدن برای زندگی، بهخصوص به جوانان توصیههایی بکنید؟ مایلم در گفتوگوهایی که در طول این کتاب خواهیم داشت، روی این موضوع مهم تمرکز کنم. چگونه با لحظات سخت روبهرو شده و آنها را از سر بگذرانیم؟ چگونه از پیشِ روی بادی که ما را در مواقع سخت با خود میبرد، بگریزیم؟ در این زمینه سؤالاتی از شما خواهم پرسید. همچنین میدانم توجه به گفتههای متفکرانی که دربارة خوشبختی، فضیلت و قاعدههای زندگی آثاری نوشتهاند، برای شما بااهمیت است، در این زمینه یادداشتهایی برداشتهام. در صورت امکان سعی میکنم سخنان آنها را در میان گفتوگوهایمان مطرح کنم.
استاد، بیایید گفتوگوی خود را با یک موضوع مهم یعنی چگونگی آماده شدن برای زندگی شروع کنیم. همانطورکه میدانید، یکی از مراحل آمادهسازی، همان برنامهریزی کردن است.
برای رسیدن به نتایج خوب باید برای هر نقطهای بهخوبی برنامهریزی کنیم. افلاطون یادآوری میکند که یکی از دلایل پیش نرفتن کارهای ما، این است که به برنامههای خود با دقت و بلندنظرانه نمیاندیشیم. آیا ممکن است که از دوران افلاطون به بعد هنوز به چنین چیز سادهای فکر نکرده باشیم؟ استاد آیا ما برنامهریزی کردن را بلد نیستیم؟
برنامهریزی ضروری اما دشوار است. چرا دشوار است؟ چون جریان زندگی بسیار سریع است. بااینحال، در جوامع راکد که روابط تغییر نمیکنند و بسیاری از عناصر زندگی ثابت میمانند، میتوانید برنامهریزیهای درستی داشته باشید. در جوامعی مثل جامعة ما سیر زندگی بهطور عجیبی از شب تا صبح شکل متفاوتی به خود میگیرد، بههمیندلیل این کارها آسان نیست.
شما به افلاطون اشاره کردید، ولی باید او را در عصری که در آن زندگی میکرد، ارزیابی کنید. در آن زمان آتن، جامعهای راکد داشت. زندگی اینقدر مدام تغییر نمیکرد. باوجوداین، حتی افلاطون نیز با برنامهها مشکل داشته و این مشکلات را زیر نظر داشت. اگر به جوامع پرشور الان بنگریم، متوجه میشویم که مشکل بزرگ است؛ چون ساختار پیچیدهتر شده است، برای همین برنامهریزی کردن امری بسیار دشوار است؛ ازسویدیگر، بهویژه جوانان باید بدانند و درک کنند که چگونه باید زندگی کنند. درواقع، تلاش همیشه در این راستا است. نهتنها افلاطون، بلکه تمام فیلسوفان بزرگ، بهویژه فیلسوفان یونان باستان به این موضوع پرداختهاند. آنها سعی کردهاند به سؤالات اساسی دربارة زندگی خوب، فضیلت و خوشبختی پاسخ دهند. چگونه باید زندگی کرد؟ همة آنان در پی پاسخگویی به این سؤال بوده و همه به زندگی خود یا نزدیکانشان نگاه کرده و میبینند که بسیاری از برنامههایی که در زندگی داشتهاند، شکست خورده یا ناموفق بوده است.
عزیزم، این را باید در نظر داشت که هیچکس نمیتواند در زندگی خود، چیزی را در همان لحظه و به همان شکلی که میخواهد، بهدست بیاورد. همة ما تمایل به این داریم که بگوییم: «کاش!» همه دوست دارند ناله کنند و بگویند: «من زندگیام را اشتباهی سپری کردم.» چنین افرادی حتی به سن هفتادسالگی هم که میرسند، باز همین را میگویند.
چه اتفاقی میافتد اگر ما دیگر «ای کاش» را به زبان نیاوریم؟ چه چیزی ما را از این افراد متمایز میکند؟
تعیین هدفی برای خودتان، شما را از آنها متمایز میکند. انسان باید هدفی داشته باشد و براساس آن زندگی کند. این امر آسان به نظر میرسد. مگر نه؟ درحالیکه سخت است. مشکلات جوانان ما در این موضوع، بیشتر در دوران کنکور برای رفتن به دانشگاه بروز پیدا میکند. جوانی که در کنکور شرکت میکند، به امتیازی که بهدست آورده، نگاهی میاندازد و براساس آن، جایی را انتخاب میکند. این جوان همین که به دانشگاهی وارد شد، از اینکه در آن دانشگاه به او چگونه آموزش داده خواهد شد، بیخبر است. این حالت، دقیقاً شبیه قرعهکشی و بازیهای بختآزمایی است. بسیار واضح است که چنین برنامهای نمیتواند وجود داشته باشد و این یک هدف محسوب نمیشود. زندگی انسان گرانبهاتر از آن است که با نتیجة یک قرعهکشی همسطح قرار داده شود.
ببینید مردم در ترکیه همیشه میخواهند از قالبی که در آن هستند، خارج شوند، اما نمیدانند چگونه؟ چه تحصیلکرده باشند، چه بیسواد. گفتیم که جوانی که به دانشگاه میرود، بهنوعی وارد قرعهکشی میشود. کسانی هم هستند که نمیتوانند از رؤیاپردازی و زندگی کردن با رؤیاهایشان خودداری کنند. آنان نمیتوانند درک کنند که زندگی واقعیشان چگونه است؛ مثلاً، خیلیها هستند که میگویند من باید از این شهر یا از شر این روستا خلاص شوم. افرادی هستند که از یازده تا چهلویکسالگی با این رؤیاها زندگی میکنند. من این سنین را بهصورت تقریبی مثال زدم، اما این موارد مسلم است که: بسیاری از افراد هنگامی که برای اولینبار شروع به قضاوت دربارة اطرافشان میکنند، رؤیای «در اینجا امکانپذیر نیست، بهتر است من از اینجا بروم» را نیز در سر خود میپرورانند. آنکه رفت، رفت و بقیه همچنان به رؤیاپردازی خود ادامه میدهند. البته این حق طبیعی هرکسی است که رؤیای به جای دیگر رفتن را در سر بپروراند و برای رسیدن به آن تلاش کند و درنهایت برود، ولی بههرحال، از دید یک جامعه، دیدن اینکه اکثر افراد آن جامعه چنین رؤیایی را در سر خود میپرورانند، نهتنها عادی بلکه سالم هم نیست.
اگر این رؤیا را در یازدهسالگی داشته باشید، خوب است؛ مثلاً میگویید: «تحصیلی بکنم و از اینجا بروم.» یا میگویید: «به مدرسة تربیت معلم بروم» و «بهعنوان یک افسر خردهپا از آنجا خارج شوم.» در هجده تا بیستسالگیتان مطمئناً تحصیل در مدرسه را به پایان رساندهاید و حال میتوانید زندگی خود را در آن مسیر تنظیم کنید یا مسیر را به آن جهت تغییر دهید، اما کسی که پس از چهلسالگی میخواهد از جایی که هست، به جای دیگری برود، مسلماً برای او دستاورد آنچنانی نخواهد داشت. برای رؤیاپردازی زمان زیادی داریم. مهمتر از آن، این رؤیا دربارة تعیین هدف و تلاش برای رسیدن به آن نیست؛ مثلاً فرد برمیخیزد و میگوید: «هرطور که شده میروم و آنجا کار پیدا میکنم!» او به استانبول میآید و بعد کاری را که در فکر داشت، نمیتواند پیدا کند. تا زمانی هم که بتواند با محیط آنجا سازگاری پیدا کند، خود را در آنجا گم میکند. حال او در فقر و ناچاری قرار گرفته، اما این تصویر واقعی ماست. مفهومش این است که: «اگر کار بگیرد، چه؟» ولی این فهم درستی از رفتن نیست و نمیتواند انسان را از فقر و ناچاری نجات دهد و به جای مناسبی ارتقا دهد؛ چون در اینجا کار به شانس واگذار میشود. واضح است که افرادی هم هستند که توانستهاند از این شرایط سخت خود را به جایی برسانند. خب، سؤال اینجاست که آنها چه کردهاند؟! این دقیقاً چیزی است که باید روی آن تأمل کرد. آنها چه کردهاند و چگونه کوشیدهاند تا سرنوشت خود را به دست شانس نسپارند؟ این کار، در ابتدا با تعیین یک هدف تحقق مییابد.
در کتاب یک عمر را چگونه میشود زندگی کرد؟ زندگی را به چند مرحله تقسیم کردهاید و از چهار اصل اساسی سخن گفتهاید: تا پانزدهسالگی، بین پانزده تا بیستوپنجسالگی، بین بیستوپنج تا چهلسالگی و پس از چهلسالگی. این دوران در ذهن خوانندگان آن کتاب جای گرفتهاند، مخصوصاً در آنجا که میگویید: «حتی پس از پانزدهسالگی برای کسب برخی از مهارتها خیلی دیر است»، باعث شده است خوانندگان در فکر فروبروند. از این منظر میخواهم بپرسم: آیا انسان باید خیلی زود اهداف خود را تعیین کند؟ برای مثال، آیا میتوان در محدودة ده تا پانزدهسالگی هدف تعیین کرد؟ آیا انسان در این سنین میتواند به چنین بلوغی رسیده باشد؟
البته که شما در آن سنین هدف خود را تعیین میکنید. امروزه چنین رایج شده است که میگویند: «بچه است، نمیفهمد! مگر هنوز از زندگی چه دیده است؟!» میفهمد آقاجان! میفهمد! شما راحت باشید. حتی پانزدهسالگی را از برخی جهات خیلی دیر هم میتوان تلقی کرد. بچه در آن سن بهخوبی میداند که چگونه از خود و اطرافیانش مراقبت کند. اگر کاری هم نتواند انجام دهد، حداقل تواناییهای خود را میشناسد. ظرفیت کودکان و قدرت ذهنشان را دستِکم نگیرید. اجازه دهید خودشان را بشناسند.
ببینید انسانها خودشان بهخوبی تشخیص میدهند که چه زمانی بزرگ شدهاند، چه زمانی رشد کردهاند و چه زمان از کودکی درآمدهاند، اما پیروی از قوانین به کارشان نمیآید و برای همین به بیستسالگی میرسند و خود را هنوز کودک میپندارند. علاوهبراین، آنها میدانند که چه زمانی باید سخت کار کنند، خود را خسته کنند و در چه دورهای از سنشان استراحت کنند؛ برای مثال، شما چهلسالگی خود را رد کردهاید. باید بدانید که در آستانة دورة مهمی از زندگیتان ایستادهاید. تا زمانی که به آن سن برسید، سخت کار کنید. تقریباً بیوقفه و بدون نفس کشیدن کار کنید. پس از چهلسالگی هم کار کنید، ولی این سن را باید با ملاحظه، روی ارزیابی و برنامهریزی بیشتر تمرکز کنید. دیگر شروع به گرفتن بازدهیهای لازم میکنید. این خیلی مهم است. شما باید در محدودة بیست تا سیسالگی کار کنید. حتی بدون معطلی باید کار کنید. پس برای انجام این کار هم باید هدف خود را از پیش تعیین کرده باشید تا بتوانید در مسیر آن هدف تلاش کرده و عمل کنید. سپس شروع به جمعآوری میوههای تلاش خود کنید. اگر همة اینها را به تأخیر بیندازید، کل نظم و سیستم بههم میریزد.
بدیهی است که انسان باید بداند که چه زمانی کار کند و چه زمانی دست از کار بکشد. برای اینکه به این آمادگی از سرعت عمل برسد، باید به سلامتی جسمی و همچنین آمادگی ذهنی خود دقت لازم را بکند. در غیر اینصورت نامتوازن و ناهماهنگ زندگی خواهد کرد. در چنین روزهای سختی، همین ناهماهنگی برای انسان دردسرهای زیادی به بار خواهد آورد؛ چون عقل سلیم او مغلوب میشود و بدون عقل سلیم به هر طرف کشیده میشود. او برای غلبه بر مشکلات و زنده ماندن، ابتدا باید هدف را تعیین کرده، سپس به آن هدف باور داشته و درنهایت، براساس آن کار کند.
یاد جملهای افتادم که دربارة روبهرو شدن با شرایط خیلی سخت بسیار پرکاربرد است؛ ژنرال هانیبال میگفت: «یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت.»
بله، عبارت «یا راهی خوهم یافت یا راهی خواهم ساخت[1]»، عبارتی معروف از ژنرال هانیبال کارتاژی است که به زبانی غیر از لاتین گفته شده است، اما رومیها این ضربالمثل را ترجمه کرده و قرنها تکرار و به بشریت امروزی منتقل کردهاند. هانیبال، استراتژیست و فرمانده بزرگی بود. او برای اولینبار در تاریخ با ارتش خود از آپنین یعنی کوههای آلپ عبور کرد و وارد ایتالیا شد و روم را مغلوب خود کرد. کسی منتظر ورود او و دیدنش در آنجا نبود. او اینگونه توانسته بود به گفتهاش عمل کند.