تکاپوی عاشقانه
کتاب «تکاپوی عاشقانه» اثر آلن دوباتن است. این نویسندهی سوئیسی_انگلیسی معاصر که غالب نوشتههایش در حوزهی فلسفه است، میکوشد تا جنبههای مختلف زندگی را با فلسفهای ساده برای عموم خوانندگان بیان کند. کتاب حاضر، «تکاپوی عاشقانه» نیز به زندگی دو جوان میپردازد که طی یک سال آشنایی برای شناخت یکدیگر، به تکاپویی عاشقانه دست میزنند. دوباتن با دیدگاهی فلسفی_آموزشی به جنبههای مختلف این رابطه از زوایای گوناگون نگاهی میاندازد و خواننده را با سیر رابطهای آشنا میسازد که از همان ابتدا بر پایهای سست بنا نهاده شده است و لاجرم پایدار باقی نمیماند. درواقع، خواننده با تلاشهای قهرمان زن داستان مواجه میشود که میکوشد با واکاوی رابطهاش، قطعهی گمشدهی پازل عشق را در زندگیاش بیابد.
در این کتاب، نگاه فلسفی و ویژهی دوباتن بر پارهای از مفاهیم و مسائل بدیهی زندگی روزمره از جمله عشق، تنهایی، میل به خرید کالاهای مد روز، رستوران رفتن، رابطهی جنسی، سفر، مطالعهی کتاب، هنر، مهمانی و … خواننده را وامیدارد تا دربارهی هریک عمیقتر بیندیشد و به زندگی درونی خود نگاهی دوباره بیندازد. مسلماً نگاه سطحی به هریک از این مفاهیم و مسائل، بیش از آنکه کمک کند تا خود و دیگران را بهتر و درستتر بشناسیم، ما را به ورطهی سردرگمی و کژفهمی میکشاند. پس بسیار مطلوب است که این کتاب را با دیدی باز و با تأمل و تفکر دربارهی هر موضوع خواند و سپس با تعقل و آگاهی دربارهی پذیرش یا عدم پذیرش هر یک از مطالب ارائه شده تصمیم گرفت.
قسمتی از کتاب تکاپوی عاشقانه:
اریک همیشه مردی سخاوتمند بود. حتی در روزهایی که پول اندکی داشت، اولین کسی بود که پیشنهاد میکرد نوشیدنی بخورند یا صورتحساب رستورانها را برمیداشت و پرداخت میکرد. روز تولد دوستانش حواسش بود که برایشان گل و هدیه بفرستد. او به انواع مختلف خیریهها کمک میکرد و در محل کار، حقوق منشیاش را از سهم خودش پرداخت میکرد. وقتی با آلیس برای خرید بیرون میرفت، اغلب با علم به اینکه چقدر بیشتر از آلیس درآمد دارد، آمادهی پرداخت بود.
آلیس پس از گذراندن تعطیلات آخر هفته با دوستانش در دورسِت، با هدیهای برای اریک بازگشت؛ پنیری محلی که در فویل پیچیده شده بود.
آلیس گفت: «اونا دو تا گاو در مزرعهشون داشتن و این پنیر رو با شیر همونا درست کردن. من حتی نمیدونم اسم این پنیر چی هست، اما میدونم عاشقش میشی.»
اریک که به اندازه دغدغهی بستهبندی و مراقبت از این محصول لبنی و آوردنش به لندن، تحت تأثیر خود این محصول قرار گرفته بود، جواب داد: «چه قشنگ و دلنشین، تا حالا کسی بهم پنیر هدیه نداده بود.»
این نماد عاطفهی آلیس گرچه واقعاً خوشمزه بود، بااینحال، باری سنگینتر از خود پنیر به همراه داشت؛ بار مدیون بودن به آلیس برای توجه و محبتش که در این هدیه تجسم یافته بود. وجود آن پنیر در یخچال اریک مظهر تمام زحمتهایی بود که آلیس برای او کشیده بود؛ او به مزرعه رفته بود، پول داده بود، پنیر را بستهبندی کرده بود و آن را در کیفش گذاشته بود و تمام مدت او بوده که در ذهن آلیس بوده است. چه دلنشین و خوشایند! چه بسیار سنگین!
بنابراین، جای تعجب نبود که اریک برای قدردانی از آلیس روز بعد او را با خریدن حلقهای زیبا غافلگیر کرد که هر دو در مغازهای نزدیک به خیابان آکسفورد دیده بودند و از آن خوششان آمده بود.
آلیس همزمان که جعبه را باز میکرد و با عجله میخواست اریک را ببوسد، گفت: «باورم نمیشه، تو چقدر دستودلبازی.»
اریک از نظر مالی سخاوتمند بود؛ آن حلقه ارزان نبود، ولی بااینحال عمل او از نظر هیجانی سخاوت کمتری داشت؛ تلاشی حقیرانه برای سبک کردن بدهیای که با پنیر پنج پوندی آلیس بر دوشش سنگینی میکرد. اریک دلش میخواست هدیهدهندهی بزرگتر و بهتری باشد، هم به این دلیل که از هدیه دادن لذت میبرد، هم اینکه دوست داشت نشان دهد در قدردانی کردن از دیگران مشکلی ندارد.
اگرچه در دنیای امور مالی، بدهیها شامل حکم قضایی میشوند، دنیای دوستی و عشق وابسته به بدهیهای مدیریتشده هستند. آنچه در دنیای مالی روش خوبی است امکان دارد در دنیای عشق و عاشقی روش بدی باشد؛ زیرا بخشی از عشق این است که گرفتار بدهی بشوی و بااینحال، تردیدهایی را تاب بیاوری که از مدیون شدن به دیگری ناشی میشود. نیز تردیدهای ناشی از اینکه آیا میتوانی با توجه به قدرت انتخابی که پیش روی طرف مقابل قرار میگیرد و میتواند نحوه و زمان مطالبهی طلبش را تعیین کند، به او اعتماد کنی.
گرچه اریک قبضهایش را به موقع پرداخت میکرد، برای آلیس جای تأسف بود که اریک آنقدر از نظر هیجانی بالغ نبود که متوجه باشد نیازی نیست لطفهای او را بلادرنگ جبران کند.