راهنمای اصلی کسب و کار (رازهای موفقیت در تجارت ارتباطات و فراتر از آن)
این کتاب فقط یک کتاب دیگر درباره ی موفقیت در کارآفرینی نیست، چیزی بیش از آن است. اگر می خواهید یاد بگیرید «کوین هرینگتون» چگونه بیش از بیست کسب و کار راه اندازی کرد که هر کدام بیش از صد میلیون دلار فروش داشت، این کتاب برای شما مناسب است.
اگر دنبال راه ساده ای برای رسیدگی به کسب و کارتان با ذهنیت و گام های عملیاتی خاصی هستید که باعث موفقیت شما در کارآفرینی می شود، این کتاب برای شما مناسب است. ولی این کتاب چیزی بسیار بیش تر از ان است. این کتاب بسیار فراتر از موضوع موفقیت مالی است. زیگ زیگلار می گوید: «با پول می توانید تخت خواب بخرید، ولی خواب راحت نه؛ خانه بخرید ولی کاشانه نه؛ همراه بخرید، ولی دوست نه»
اساس کتاب راهنمای اصلی کسب و کار درباره ی این است که اصلا چرا می خواهیم یک کسب و کار موفق داشته باشیم؛ تا روابطی را که بیش از همه چیز برای مان عزیز هستند، ارتقا دهیم و بر آن ها اضافه کنیم: روابط ما با خانواده، دوستان، شریک زندگی و کسانی که با کسب و کارمان به آن ها خدمت می کنیم.
وقتی برای اولین بار رویای راه اندازی کسب و کار سراغ مان می آید، موفقیت را در بیش ترین حالتش تصور می کنیم. این افکار، خون را در رگ های ما جاری می کنند و قوه ی تخیل مان را راه می اندازند. در ذهن مان یک تصویر واضح از «قبل و بعد» خلق می کنیم و با انرژی بی حد و مرز به تمام مشکلات پیش روی مان رسیدگی می کنیم. ساعت ها و روزها به سرعت به هفته ها و ماه ها تبدیل می شوند. سخت کوشی شروع می شود و به خودمان می گوییم کم و کاستی هایی که در روابط مان به وجود می آید، بخشی از «هزینه» انجام کسب و کار است.
همین جا بایستید! این دروغی بیش نیست. شما مجبور نیستید هنگام برپایی کسب و کار رویایی تان به ورابط تان آسیب بزنید. هرچند باید بیش از قبل حواستان به روابط تان باشد. خدا ما را برای برقراری رابطه خلق کرده است و کسب و کاری به درستی انجام می شود که حول روابط مان در زندگی می گردد، نه برعکس.
زندگی «مارک تیم» به صورتی است که بیش تر کارآفرینان، فقط در رویا آن را می بینند، ولی او راحت به چنین چیزی دست پیدا نکرده است. او در زندگی به جایی رسید که فهمید تمام موفقیت هایش به قیمت از دست دادن رابطه ی عمیق شخصی با همسر و فرزندانش تمام می شوند. به جای این که بپذیرد راه درست انجام کارها، تقلا کردن و جان کندن است، تصمیم گرفت تغییری به وجود آورد. دیگر مجبور نبود بین کسب و کار و خانواده یکی را انتخاب کند. کار درست را انجام داد و به یک کارآفرین موفق تبدیل شد. کارآفرینی که در کسب و کار خانواده سرمایه گذاری می کند.
داستان پیش رو به شما یاد می دهد چگونه در کسب و کارتان موفق باشید. ولی در لابه لای آن درس ها، می خوانیم که «مارک» چگونه معنای حقیقی رابطه، عشق و امید را آموخت و چگونه به طور مستقیم و غیرمستقیم از یکی از بزرگ ترین کارآفرینان جهان، یعنی «کوین هرینگتون» درس گرفت. «کوین هرینگتون» به لقب «کارآفرین کارآفرینان» شناخته می شود و راهنما و مربی بسیاری از میلیونرهای قرن حاضر است. او و «مارک تیم» در این کتاب به زبان ساده می آموزند که چگونه می توان به شکل توامان در خانواده و کسب و کار به نرخ بالایی از سودآوری رسید و با این که جنس سود تحصیل شده در این دو هر چند متفاوت است، ولی مسیر یکسانی دارد که بس جالب توجه است.
رونمایی از طرز فکر تصاعدی در مقابل طرز فکر خطی جزو شاهکارهای این کتاب است.
افزون بر این در تحلیل رویکرد محتوایی کتاب باید به این نکته هم اشاره کرد که کارآفرینان باید نسبت به ماهیت شرکت (کلان، خرد و تازه کار) الگوی برنامه ریزی مناسبی را در نظر بگیرند. مثلا در شرکت های بزرگ لازم است با توجه به منابع خود، برنامه ریزی استراتژیک با افق بلند مدت داشته باشند؛ در صورتی که شرکت های کوچک باید برنامه ریزی سریع در بازه ی زمانی حداکثر شش ماهه را در دستور کار قرار دهند.
نکات ارزنده ی این کتاب در مورد زندگی کاری و شخصی بسیار است و شاید پرداختن به تک تک آن ها در این مقال نمی گنجد؛ اما از میان همه ی این ها همین بس که نشریه ی معتبر فوربس در شروع سال ۲۰۲۱ میلادی این کتاب را جزو شش کتاب برتری قرار داده که تمام رهبران کسب و کار باید آن را بخوانند و بیاموزند. امیدواریم این کتاب باعث شود با ایجاد ذهنیت های درست، تصمیم گیری های بجا و مفیدی در نقاط عطف زندگی تان داشته باشید.
گزیده ای از کتاب
کسانی را استخدام نکنید که از عهده ی پرداخت دستمزدشان برمی آیید
هزار راه برای استخدام کردن اشخاص وجود دارد و فقط یکی از آن هادستمزد دادن به آن هاست. می توانید از سهم سود همراه با دستمزد استفاده کنید. می توانید درصدی از درآمد یا سهام شرکت را پیشنهاد دهید. خیلی ها طرز فکر محدودکننده ای دارند. فکر می کنند فقط می توانند افرادی را استخدام کنند که از عهده ی پرداخت دستمزدشان برمی آیند؛ ولی این واقعیت ندارد. این طرز فکر، خیلی از کارآفرینان را از رسیدن به بالاترین حد ظرفیت شان باز می دارد. اگر بخواهم کسب و کاری را توسعه دهم، ترجیح می دهم یک مدیر ارشد مالی صد میلیون دلاری را برای ده ساعت کار در هفته استخدام کنم، نه یک مدیر ارشد مالی یک میلیون دلاری را برای شصت ساعت کار در هفته.
وقتی می گوییم، «مدیر ارشد مالی یک میلیون دلاری»، منظورم یک مدیر ارشد مالی ست که قبلا یک میلیون دلار را مدیریت کرده است. آن مدیر ارشد مالی که یک میلیون دلار را مدیریت کرده است، هیچ وقت نمی تواند مرا به صد میلیون برساند. هیچ وقت. شاید بتوانم همان حقوق را به یک مدیر ارشد مالی بدهم که می تواند ارزش شرکتم را به صد میلیون دلار برساند، ولی فقط می توانم ده ساعت کار در هفته از او بخواهم. اشکالی ندارد، چون او می تواند مرا به جایی که می خواهم برساند…