شاه می میرد
اوژن یونسکو
اوژن یونسکو متولد ۲۶ نوامبر سال ۱۹۰۹، نویسنده و نمایشنامهنویس فرانسوی-رومانیایی است که البته بیشتر سالهای عمرش را در فرانسه گذرانده است. یونسکو را بارزترین نمایندهی تئاتر آوانگارد فرانسه مینامند. با وجود اینکه وی شهرتش را مدیون نمایشنامههایش است، کارش را با نمایشنامهنویسی شروع نکرد، او ابتدا شعر و نقد برای مجلهها و روزنامههای رومانیایی مینوشت. او در چهل سالگی اولین نمایشنامهاش رانوشت و اولین کارهای تئاتریاش که از خلاقانهترین و پیشروترین آثارش محسوب میشدند نمایشنامههای کوتاه و تکپردهایاش بودند. از جمله: آوازهخوان طاس، صندلیها، درس و … از جمله کارهای بلند او که مربوط به دورهی دومی کاریاش هستند میتوان به قاتل و کرگدن اشاره کرد که محبوبیت فراوانی داشتند. او در سال ۱۹۷۰ به عضویت فرهنگستان فرانسه درآمد و همچنین در سال ۱۹۶۴ نامزد دریافت جایزهی نوبل ادبیات شد. یونسکو در مارس ۱۹۹۴ در سن ۸۴ سالگی درگذشت.
سحر داوری
سحر داوری سال ۱۳۵۷ در تهران متولد شد. هشت سال داشت که به فرانسه نقل مکان کرد. پس از اینکه دیپلم کالج را گرفت به بیماری ام.اس مبتلا شد، بیماریای که بر بینایی...روان..حتی بر راه رفتنش شدیدا اثر گذاشت و او دیگر نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد و به ایران برگشت. سحر داوری از سن پایین به نوشتن، مخصوصا در حوزهی درام علاقه داشت و از سن شانزده سالگی ترجمهی آثار یونسکو را آغاز کرد. وی دو نمایشگاه نقاشی در تهران بر گزار کرد وچندین کتاب از اوژن یونسکو، میلان کوندرا و یاسمین رضاو... ترجمه کرد. او در حال حاضر کاملاَ ناتوان شده است...
| شاه: دستهامان هم درد میکنند. یعنی داره شروع میشه؟ نه. اگه همیشگی نبود پس چرا ما به دنیا آمدیم؟ لعنت به والدینمان. چه مسخره، چه مضحک! پنج دقیق پیش به دنیا آمدیم، سه دقیقه پیش ازدواج کردیم.
مارگریت: دویست هشتاد و سه سال میشه.
شاه: دو دقیقه و نیم پیش بود به تخت سلطنت نشستیم.
مارگریت: دویست و هفتاد و هفت سال و سه ماه میشه.
شاه: فرصت نکردیم بگیم اوف! فرصت نکردیم بفهمیم زندگی یعنی چی.
مارگریت: (به دکتر) برای این کار هیچ سعی نکردند.
ماری: مثل یه پیادهروی خیلی کوتاه بود تو یه خیابون پُردار و درخت، مثل قولی که عمل نشه، لبخندی که نشکفته پژمرده بشه.
مارگریت: (به دکتر، در ادامه) با اینکه بزرگترین دانشمندها دم دستشون بود، فقها، آدمهای دنیا دیده، اون همه کتاب که لاش رو باز نکردند.
شاه: وقت نداشتیم.
مارگریت: تو که میگفتی تمام وقتهای عالم مال توست.
شاه: وقت نداشتیم، وقت نداشتیم، وقت نداشتیم.