یادداشت های روزانه
«یک بدبختی به تنهایی کم است، باید چند بدبختی با همدیگر بیایند، تازه آنوقت انسان را خرد میکنند. اینکه ما آواره شده و به بدبختی افتادهایم کافی نیست.»
«یادداشتهای روزانه»، داوید روبینوویچ ترجمۀ تازهای از مترجم مطرح و داستاننویس خوش قریحه معاصر و قدیمی است که با وسواس و دقت تمام هم مینویسد و هم ترجمه میکند. او در آثاری که به آن پرداخته هم توجه به مضمون دارد و هم چگونگه گفتن و همین نگاه او به اثر هنری است که باعث شده در خوانش آثار او مخاطب احساس کند که این آثار ترجمه نیستند و نوشتۀ اصلی خود نویسنده هستند.
«از اول جنگ تا حالا خودم درخانه درس میخواندم. وقتی یادم میآید به مدرسه میرفتم، دلم میخواهد بزنم زیر گریه حالا امروز باید در خانه باشم و نتوانم هیچ جا بروم. وقتی همینطوری فکر میکنم که در دنیا چقدر جنگ هست، چقدر از انسانها هر روز کشته میشوند، با گلوله، با گاز، با بمب، با بیماریهای مسری و به دست دشمنهای دیگر بشریت، آنگاه دست و دلم به کاری نمیرود.»
«یادداشتهای روزانه» هم صمیمی است و هم تلخ وبه شرح زندگی یک پسربچه معطوف است که با بی تکلفی و سادگی کلامش از سالهای مصیبتبار اشغال لهستان توسط فاشیستها سخن میگوید. بازگویی واقعیتی که در آن روزگار سخت، میلیونها لهستانی و یهودی با آن رودررو بودند.
«از صبح زود با بیصبر منتظر پیک بودیم، ولی نیامد. دیگر خود را به دست خدا سپرده و با آغوش باز منتظر همهچیز هستیم.»
نویسنده کتاب ــ دیوید ــ دوازدهساله بود که اولین یادداشتهای روزانهاش نوشت. برای او هم زندگی آن چیزهایی را داشت که برای میلیونها کودک داشت اما کودکی او رایکی از مصیبتبارترین وحشیگریهایی که تاریخ به خود دیده است را نابود کرد:
«این یادداشتهای روزانه، تکاندهندهترین و مؤثرترین شکوائیه علیه سیستمی است که میلیونها انسان نظیر «داوید روبینوویچ» را به قتل رسانده است.»
پشت جلد کتاب:
این یادداشتهای روزانه شرح زندگی یک پسربچه و وابستگانش در سالهای هولناک اشغال لهستان توسط فاشیستهاست، با تمام سادگی زبان کودکانه، که همین تأثیرگذاری آن را عمیقتر میکند. شاید آنچه داوید شرح میدهد امروزه برای بعضیها غیرقابل درک و تصور جلوه کند اما این یادداشتها بازگویی واقعیتی است که در آن سالهای سخت میلیونها لهستانی و یهودی با آن رودررو بودند.
7 مه: صحنههای دیروز را مطلقاً نمیتوانم فراموش کنم. چطور میشود فراموش کرد؟ مادر دقیقه به دقیقه به شورای یهودیها میرفت تا از آنها کمک بگیرد. یکنفر به مادر گفته که روز دوازدهم به اسکارژیسکو میروند تا مریضها را بیاورند، در آن صورت پدر هم میآید. خدا میداند ما قبل از آنکه آنها راه بیفتند چه وعدهها به خود دادیم که پدر برمیگردد. همه پریشانند، ثانیهای نیست که به پدر فکر نکنم.