مرگ و پنگوئن
یک لطیفهی اوکراینی:
افسر پلیس داشت رانندگی میکرد که سرباز پلیسی را دید با یک پنگوئن ایستاده است.
افسر دستور داد: ببرش باغ وحش
کمی بعد همین افسر داشت رانندگی میکرد که دید سرباز هنوز با پنگوئن است
افسر پرسید: معلوم هست چه کار میکنی؟ بهت گفتم ببرش باغ وحش
سرباز گفت: ما باغ وحش رفتهایم، رفیق سرگرد. سیرک هم رفتهایم. حالا هم داریم میرویم سینما.
این یک لطیفهی اوکراینی است که در صفحهی ابتدایی کتابی با عنوان مرگ و پنگوئن نوشتهی آندری کورکوف و با ترجمهی شهریار وقفی پور نوشته شده.
کتابی که نمیشود زمینش گذاشت!
داستان مرگ و پنگوئن در اوکراین دههی 90 میلادی اتفاق میافتد.
داستانی با طنز سیاه و درونمایهای از وقایع پس از فروپاشی شوروی، با سبک سورئالیسم.
روایت نویسندهای با انگیزه است که با میشا ( پنگوئن خانگیاش) تنها زندگی میکند.
او با هدف نوشتن رمان وارد حرفهی نویسندگی میشود، ولی کارش به نوشتن آگهیهای ترحیم در مجله میکشد.
سردبیر مجله که از سبک نوشتن او خوشش میآید از کارش استقبال میکند و باعث میشود که سرخوردگی او کمتر شود و به کارش ادامه دهد.
طولی نمیکشد که او پی میبرد آگهیهای ترحیمی که او مینویسد لیست ترور یک گروه هستند و این نشریه تنها یک پوشش است.
به این ترتیب او و میشا ناخواسته وارد تلهای میشوند که گریزی از آن نیست...
این کتاب در اینستاگرام شهرکتاب آنلاین به عنوان کتابی که نمیشود زمینش گذاشت معرفی شد.