آخرین همسر من
درباره کتاب:
لاج در بخشی از زندگینامهی خود میگوید: من در ۲۸ ژانویهی ۱۹۳۵ چشم به جهان گشودم که زمان کاملا خوبی برای تولد شخصی بود که در آینده در انگلیس نویسنده میشد، به خصوص فردی که متعلق به خانوادهای از طبقه متوسط رو به پایین اجتماع همچون خانواده من بود. مفهومش این بود که من مطالب زیادی برای نوشتن دربارهشان داشتم و تحصیلاتی که، هرچند تا مقطع متوسطه منقطع و ناپیوسته بود، مهارت و انگیزه کافی را برای این کار برایم فراهم نمود.
زمانی که جنگ جهانی دوم آغاز شد من چهار و نیم ساله بودم، و وقتی به پایان رسید ده سال و نیمم بود و چندین خاطره شخصی از آن مبارزه حماسی که مانند لولایی تاریخ قرن بیستم بر رویش چرخید، در ذهنم ماندگار شد. نسل من نخستین نسل در بریتانیا بود که از لایحه آموزش ۱۹۴۴ بهره برد که تحصیلات متوسط رایگان برای همگان و کمک هزینه تحصیلی را بنا نهاد که پس از سنجش استطاعت مالی به کسانی که رقابت پذیرش در دانشگاه را با موفقیت پشت سر میگذاشتند اعطا میشد. همچون بسیاری دیگر، من به واسطه تحصیلات به طبقه متوسط دارای حرفه ارتقا یافتم و در دوره زمانی جالب توجهی در تاریخ اجتماعی انگلیس زیستم که در طی آن طبقات قشربندی شده بریتانیای پیش از جنگ به تدریج آمیختند و جامعه بازتر و منعطفتری را شکل دادند. من با عقاید مذهب کاتولیک بزرگ شدم که از زمان اصلاحات متقابل کاتولیکی تغییرات مهمی در باورها و فعالیتهای دینی آن ایجاد نشده بود و به طور موفقیتآمیزی در مقابل چالشهای اخلاقی و روشنفکرانهی مدرنیته ایستادگی کرده بود، اما از دهه ۶۰ به بعد دستخوش یک سری تغییرات خطیر و کشمکشهای درونی شد. مذهب کاتولیک تخیل مرا به عنوان یک رمان نویس پیش و بعد از آن تحول برانگیخت.
در کتاب حاضر داستانهایی همچون؛ مردی که از بستر برنمیخاست، خسیس، سمفونی شبانی، جشن ازدواج به یاد ماندنی و آخرین همسر من گردآوری شدهاند
آن تصویر آخرین همسرم است که آنجا به دیوار آویخته شده، پنداری جان در تن دارد. بله، بدون تردید زیبا بود. عکس را لری لاک وود گرفت. خیلی گران تمام شد. در آن زمان لری لاک وود مد روز بود –عکسهایش در بهترین مجلات مُد مثل وُگ و هارپرز چاپ میشدند. در وست اند نمایشگاه داشت، ویو مرا مجاب کرد برویم آن را ببینیم، میگفت دوست دارد عکس پرترهاش را او بگیرد. وقتی که قیمتها را دیدم گفتم چطور است با عکس گذرنامه شروع کنیم؟ البته، قصدم شوخی بود. همیشه به میل او رفتار میکردم. زمان زیادی از ازدواجمان نگذشته بود. لاک وود به همراه دو دستیارش و یک خروار تجهیزات عکاسی-لوازم نورپردازی، پردههای عکاسی و تعدادی رفلکتور چتری- با ماشین لندرورش به اینجا آمد و آنها را در کتاخانه چید.
خب، اگر بخواهم صادقانه حرف بزنم باید بگویم که خوشبختانه خیلی اهل مطالعه نیستم چون یک هفته تمام ماندگار شد. از ساختمان کنار استخر به عنوان آپارتمان مهمان بهره میبردیم، از این رو نمیتوانستم مخالفت کنم. یک هفتهی تمام، فقط برای گرفتن یک عکس لعنتی! البته، بیش از یک عکس بود، لاک وود صدها عکس مزخرف گرفت، ولی از هیچ یک رضایت نداشت، میگفت به دنبال بی نقصترین عکاسی است. بله، عاقبت موفق شد بی نقصترین عکس را بگیرد، عکسی که رضایتش را جلب کرد. و رضایت ویو را. بفرمایید، خوب تماشایش کنید. بله، حالت چهره و نگاهش دلفریب است. شما اولین کسی نیستید که این حرف را میزنید. و اولین کسی نیستید که از خود میپرسید این نگاه گویای چیست. تنها میتوانم به شما بگویم که به من دخلی نداشت. من آنجا حضور نداشتم. اوایل، لاک وود را در حین کار نظاره میکردم اما چیزی نگذشت حوصلهام سر رفت و آن را به خودشان سپردم.