آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 0
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 2
دوست نداشتم 0

مادر پنهان من

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
169124
شابک:
9786008472063
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
داستان های انگلیسی قرن 21
جلد:
نرم
قطع:
رقعي
تعداد صفحه:
264
طول:
21.1
عرض:
14.4
ارتفاع:
1.9
وزن:
250 گرم
قیمت محصول:
285,000 ریال
موجود نیست
درباره مادر پنهان من:

«مادر پنهان من»، داستان شگفت‌انگیز گذشت و شفقت است، وقتی جستجوی دختری برای پیدا کردن مادرش، تبدیل به سفری می‌شود. فیلیس ویتسل، نویسنده کتاب، در نوانخانه بزرگ شد و به او گفته بودند مادرش درگذشته است. اما فیلیس هیچ‌وقت باور نکرد که این موضوع حقیقت داشته باشد. او هر شب در دعاهایش از خدا می‌خواست که مراقب مادرش باشد و این امیدش را از دست نمی‌داد که مادرش زنده است و جایی در این دنیا، زندگی می‌کند. مادر فیلیس، بریژیت، زنده بود اما تبدیل به یک الکلی شده بود. فیلیس این کتاب را بر اساس داستان زندگی خود و مادرش نوشته است.

او هشت سال برای پیدا کردن مادرش جست‌وجو کرد و در نهایت او را در حالی که دچار زوال عقل شده‌بود، در خانه سالمندانی یافت. فیلیس سیزده سال بدون این که بریژیت حتی بداند او دخترش است در کنار مادرش زندگی کرد تا اینکه در سال ۲۰۰۳ مادر بدرود حیات گفت. فیلیس اکنون ۶۱ ساله و مادر سه فرزند‌ و پرستار یک خانه سالمندان است.

بریده‌ای از داستان:

بعضی اوقات یکشنبه بعد از ظهرها به دیدن کلیسای جامع کاونتری می‌رفتیم، در آن روزها همه‌ی مغازه‌ها بسته بود و یکشنبه‌ها آن‌جا خیلی ساکت بود. دیدن محل تولدم باعث می‌شد که احساس غم و اندوه کنم، اما فقط می‌دانستم که من متولد این شهرم. با این حال دیدن این شهر باعث می‌شد که خودم را به مادر اصلی‌ام نزدیک‌تر احساس کنم.

به خاطر می‌آورم که یک بار پرسیدم آیا می‌توانم شمعی برای بیماران روشن کنم، با این کار می‌خواستم که آن‌ها احساس بهتری پیدا کنند. پدرم لبخند زد و چند سکه به من داد که در صندوق اعانات بیندازم. در این زمان به این فکر می‌کردم که چه‌قدر دلم می‌خواهد وقتی بزرگ شدم پرستار شوم، پدرم مرا برای رسیدن به این آرزو تشویق و ترغیب می‌کرد.

من شمع را روشن کردم و برای مادر اصلی‌ام دعا کردم و از خدا خواستم که از او مراقبت کند. انگار که نوعی ارتباط با مادرم برقرار کرده بودم. حتی در چنین سن پایینی احساس می‌کردم که درک این مسائل سخت است، اما همیشه می‌ترسیدم که او در خطر باشد و به دعاهای من نیاز داشته باشد.

برچسب‌ها: