آیا کتاب را خواندهاید؟
میخواهم بخوانم
در حال خواندن
خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست نداشتم
من و ماتروشکاهای منتظر
امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان ایران
ویژگیهای محصول:
کد کالا:
148389
شابک:
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
رمان ایرانی
سال انتشار:
1394
جلد:
شومیز
قطع:
وزیری
تعداد صفحه:
183
شماره چاپ:
1
قیمت محصول:
300,000 ریال
موجود نیست
درباره من و ماتروشکاهای منتظر:
بخشی از کتاب را در زیر می خوانیم:
ماهی قزل آلا با دهان نیمه باز و چشم های شیشه ای روی تخته خوابیده ، من نوک چاقو را زیر گلویش می گذارم و تا پایین شکم را باز می کنم. عصاره زعفران در لیوان یخ آب روی پیشخوان رفته رفته رنگ باز می کند. عطر سبزی پلو تمام فضای آشپزخانه را پر می کند. نارنج های خوش رنگ وبو توی سبد انتظار می کشند. بریده شاخه درخت مثل بند ناف هنوز به ته یکی از نارنج ها وصل است یک بعد از ظهر روشن و مطبوع بهاریست و من دارم شام می پزم امروز با خودم و دنیا آشتی هستم دخترکی کوچک در قلبم آواز می خواند و دور خودش چرخ می زند. امروز حالم خوب است پرده های تیره کنار رفته اند و نور از پنجره به ذهن من می تابد. افکارم مرتب اند. گاهی اوقات بی دلیل این طوری می شوم. دراین لحظه خاص، بین این همه رنگ وبو، با خودم فکر می کنم که زندگی با چه سخاوتی تمام آنچه را دارد در اختیار ما می گذارد تا زنده بمانیم و لذت ببریم فکر می کنم به زندگی مدیونم باید سهم خودم را ادا کنم. باید سعی کنم که چرخ دنده زندگی را ولو به اندازه یک دندانه بچرخانم.
اگر نشود چه ؟ اگر بچه دار نشوم ؟ اگر این همه درد و هزینه و هورمون و جراحی بی اثر باشد؟
نمی توانم پیش بینی کنم. ماهی پاک شده را از روی تخته بلند می کنم. از لای دستم لیز می خورد و روی سرامیک های کف آشپزخانه می افتد. چیز های زیادی هست که در کنترل من نیست اما حداقل باید سعی ام را بکنم به خاطر خودم و سام ، به خاطر همه آدم هایی که دوست دارند ما بچه دار شویم به خاطره ماتروشکاهای آبستن . ماهی را از روی زمین برمی دارم و می شویم. کف آشپزخانه راتی می کشم نبایدبگذارم نا امیدی از پا درم بیاورد. باید سالار قافله یک نفره خودم باشم. مثل باباخان که یک عمر با وجود همه رنج ها و نا امیدی ها ، قافله خانواده اش را از کوره راه های پر فراز و نشیب زندگی گذراند. همین امیر همایون یافریدون به تنهایی برای یک خانواده کافی بود تا یک عمر گرفتارشان کند و او هر دو را داشت و علاوه بر آنها پری داغ دیده و فیروزه غمگین را. آدم نمی داند بچه داشتن سخت تر است یا نداشتن. تازه همه سهم رنج باباخان از فرزند نبود. از دست دادن املاک هم بود و خیلی چیز های دیگر چیزهایی که شاید هیچکس جز خودش نمی دانست. گاهی یک زندگی می تواند آبستن چه اتفاق های ریز و درشتی باشد و بدون این که به چشم بیاید، چقدر تلاطم داشته باشد مثل جریان های بزرگ عمق آب وقتی سطح دریا این قدر آرام به نظر می رسد.
ماهی قزل آلا با دهان نیمه باز و چشم های شیشه ای روی تخته خوابیده ، من نوک چاقو را زیر گلویش می گذارم و تا پایین شکم را باز می کنم. عصاره زعفران در لیوان یخ آب روی پیشخوان رفته رفته رنگ باز می کند. عطر سبزی پلو تمام فضای آشپزخانه را پر می کند. نارنج های خوش رنگ وبو توی سبد انتظار می کشند. بریده شاخه درخت مثل بند ناف هنوز به ته یکی از نارنج ها وصل است یک بعد از ظهر روشن و مطبوع بهاریست و من دارم شام می پزم امروز با خودم و دنیا آشتی هستم دخترکی کوچک در قلبم آواز می خواند و دور خودش چرخ می زند. امروز حالم خوب است پرده های تیره کنار رفته اند و نور از پنجره به ذهن من می تابد. افکارم مرتب اند. گاهی اوقات بی دلیل این طوری می شوم. دراین لحظه خاص، بین این همه رنگ وبو، با خودم فکر می کنم که زندگی با چه سخاوتی تمام آنچه را دارد در اختیار ما می گذارد تا زنده بمانیم و لذت ببریم فکر می کنم به زندگی مدیونم باید سهم خودم را ادا کنم. باید سعی کنم که چرخ دنده زندگی را ولو به اندازه یک دندانه بچرخانم.
اگر نشود چه ؟ اگر بچه دار نشوم ؟ اگر این همه درد و هزینه و هورمون و جراحی بی اثر باشد؟
نمی توانم پیش بینی کنم. ماهی پاک شده را از روی تخته بلند می کنم. از لای دستم لیز می خورد و روی سرامیک های کف آشپزخانه می افتد. چیز های زیادی هست که در کنترل من نیست اما حداقل باید سعی ام را بکنم به خاطر خودم و سام ، به خاطر همه آدم هایی که دوست دارند ما بچه دار شویم به خاطره ماتروشکاهای آبستن . ماهی را از روی زمین برمی دارم و می شویم. کف آشپزخانه راتی می کشم نبایدبگذارم نا امیدی از پا درم بیاورد. باید سالار قافله یک نفره خودم باشم. مثل باباخان که یک عمر با وجود همه رنج ها و نا امیدی ها ، قافله خانواده اش را از کوره راه های پر فراز و نشیب زندگی گذراند. همین امیر همایون یافریدون به تنهایی برای یک خانواده کافی بود تا یک عمر گرفتارشان کند و او هر دو را داشت و علاوه بر آنها پری داغ دیده و فیروزه غمگین را. آدم نمی داند بچه داشتن سخت تر است یا نداشتن. تازه همه سهم رنج باباخان از فرزند نبود. از دست دادن املاک هم بود و خیلی چیز های دیگر چیزهایی که شاید هیچکس جز خودش نمی دانست. گاهی یک زندگی می تواند آبستن چه اتفاق های ریز و درشتی باشد و بدون این که به چشم بیاید، چقدر تلاطم داشته باشد مثل جریان های بزرگ عمق آب وقتی سطح دریا این قدر آرام به نظر می رسد.