آیا کتاب را خواندهاید؟
میخواهم بخوانم
در حال خواندن
خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست نداشتم
خواب با چشمان باز (جهان تازه داستان 80)
امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان ایران
ویژگیهای محصول:
کد کالا:
14794
شابک:
9789643627232
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
داستان های کوتاه فارسی قرن 14
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
153
جوایز:
طول:
21.1
عرض:
14.1
ارتفاع:
0.6
وزن:
182 گرم
قیمت محصول:
100,000 ریال
موجود نیست
درباره خواب با چشمان باز (جهان تازه داستان 80):
درباره کتاب:
خواب با چشمان باز اولین مجموعه داستان ندا کاووسی فر مشتمل بر چهارده داستان است. او پیش از این رمان نوجوان سه ترکه بر دوچرخه: من، میمون و پدر را در کارنامه اش دارد. داستان های مجموعه ی خواب با چشمان باز عمدتاً در فضاهای فراواقعی در مرز میان خواب و رویا، در سایه روشن عقل و جنون رخ می دهند. در این مجموعه نویسنده توانسته است با قرار دادن شخصیت هایی متفاوت در فضایی فراواقعی، متکی بر عناصر بومی و محلی، جهان معنایی ویژه ی داستان هایش را پایه ریزی کند.
شخصیت های این مجموعه در جهان خود تنها و محصور و از ایجاد ارتباط باهم ناتوان اند. شخصیت های مرگ اندیش و مرگ باور که در جدال با رنج ناشی از وضعیت فناپذیر خویش و غلبه بر جهان تیره وتار نیستی به هر دست آویزی چنگ می اندازند اما به نظر می رسد که نیستی قصد دارد، همچون گردابی تمامی امکانات شان را به درون کشد.
زبان برای آن ها نه وسیله ی ارتباط و کشف روابط انسانی که عامل ایجاد سوء تفاهم است. هر کس در جهان دیگری بیگانه و معاند محسوب می شود و باید از آن حذف شود. چنین است که دو خواهر در داستان «شست دالی»، همان قدر با یکدیگر بیگانه اند که دو برادر در داستان «فصل شکار». رابطه ی زن و مرد داستان «محاق»، همان اندازه سترون است که زن و مرد داستان «لاک پشت». شخصیت داستان «خوشبختی ذوزنقه ای» همان اندازه از ایجاد ارتباط مجروح و آسیب دیده است که زن در داستان «ایستگاه هشتم».
بخشی از داستان
کیفش را با کلاسور و کتاب ها برداشت. پسرش تاتی کنان تا دم در همراهش آمد و لبه ی مانتوش را با دست محکم کشید. شوهرش قوطی چیپس را با دندان باز می کرد و با انگشت پا کنترل تلویزیون را روی میز فشار می داد. «امروز نری، قرآن خدا غلط می شه؟!» زن به خواهرش فکر کرد که حتماً تنها و سرگردان است، توی بزرگراه یا پشت در خانه. بال روسری اش را از میان انگشت های کوچک و به هم فشرده ی پسرش بیرون کشید و کلید ماشین را از تریلی اسباب بازی تکه تکه شده برداشت.
برچسبها: