بیست زخم کاری، زخم کاری یا مکبث؟

کنار هم قرار دادن کتاب و فیلم زخم کاری، داستانی که این روزها طرفداران و منتقدان زیادی را جلب خود کرده کاری مشکل است.
محمود حسینی زاد زاده ۱۳۲۵ تهران نمایشنامه نویس، مترجم آثار آلمانی، داستان نویس، و منتقد ادبی ایرانی است
محمود حسینی زاد به همراه پترس مارکاریس - نویسندهٔ مطرح یونانی - و نوین کیشور - مؤسس انتشاراتی سیگال در کلکته - به عنوان برگزیدگان مدال گوته در سال ۲۰۱۳ میلادی معرفی شدهاند
در معرفی انستیتو گوته از محمود حسینیزاد از او به عنوان مهمترین مترجم ادبیات آلمانیزبان معاصر به فارسی یاد شدهاست
ساختن فیلمی که روح کتاب را حفظ کند و گاهی حتی در خط سیر داستان از روایتهای کتاب پیشی گرفته و با اضافه و حذف کردن شخصیتها همچنان به کتاب وفادار بماند کاری مشکل است.
از این منظر در این یادداشت به مقایسهی سریال زخم کاری به کارگردانی محمدحسین مهدویان و کتاب بیست زخم کاری نوشته محمود حسینی زاد میپردازیم. در ادامه به مقایسه شخصیتها، روایتهای مربوط به هر شخصیت و خط کلی داستان، شخصیتهایی که در سریال جان گرفتند و پایان داستان میپردازیم.
برای سهولت در خواندن این مقایسهها در هر پاراگراف یکی از شخصیتها را تعریف و سپس فیلم و کتاب با هم مقایسه خواهند شد.
شخصیت آقابزرگ: شخصیتی پشت پرده که در کتاب از او به عنوان فردی قدرتمند و پشت پرده یاد میشود، جز چندین بار در خلال دیالوگهای شخصیتها نام دیگری از او برده نمیشود. این صحبتها گویای شخصیت قدرتمند آقا بزرگ است که با اینکه در صحنه نیست ولی رهبری این شرکت بر عهدهی اوست.
شخصیت حاج عمو. کاراکتری که در کتاب با عنوان ریزآبادی ازاو یاد میشود، مردبزرگ خانواده و کسی که مدیر اصلی هولدینگ است. و دو فرزند دارد که وارث این ثروت هستند.
ناصر پسر حاج عمو، که با همسر و فرزندش مائده زندگی میکند. شخصیت ناصر در کتاب و فیلم شبیه است ولی در کتاب اشارهای به خانوادهی ناصر نشده و روایت خانوادهی ناصر در کتاب وجود ندارد.
منصوره در فیلم که دختر حاج عمو است و تمام مسئولیتهای حاج عمو به او واگذار میشود. این شخصیت در کتاب به نام منصور است و شخصیت چندان پررنگی نیست. خارج زندگی میکند و بعد از فوت حاج عمو برای پیگیری اموال به ایران میآید.
مالکی که شخصیت اصلی داستان است، او با همسرش سمیرا و دختر و پسرش زندگی میکند. در فیلم عینا شخصیتهای این خانواده از کتاب آورده شده است.
شخصیت سمیرا در فیلم، شخصیتی فم فتال و پررنگ، با اقتباسی از لیدی مکبث است، که با تحریک شوهر به قتل، زنی پولدار و قدرتمند میشود ودر آخر مانند لیدی مکبث دچار عذاب وجدان شده و ناراحتی روانی پیدا میکند.
اخوان وکیل خانواده که در ماجرایی بحث برانگیز مجبور به دادن مدارک و اسناد به مالکی میشود. دو روایت مختلف در کتاب و فیلم دارد. که در صفحهی 74 کتاب میتوانید این ماجرا را بخوانید.
حاج مظفری، شریک ریزآبای که شخصیتی شبیه به کتاب دارد.
نجفی که به او پسرعمو هم میگفتند هم شخصیتی بود که فیلم کاملا وفادار به کتاب او را انتقال داده بود.
امرشی و شخصیتهایی که در کتاب و فیلم هر دو آمده اند مثل حلیمه و بیت الله و .... که داستانی را روایت نمیکردند.
مقایسهی داستان کتاب و فیلم (با توجه به شرح جزییات داستان اسپویل میشودو به دوستانی که میخواهند کتاب و فیلم را ببینند توصیه میشود ادامهی مطلب را نخوانند.)
کتاب با این عبارت از مکبث اثر ویلیام شکسپیر آغاز میشود:
همیشه این بوده که وقتی بر مغز میکوفتند، مرد میمرد و بس.
ولی حالا با بیست زخم کاری بر فرق سر، از جا برمیخیزندو ما را تارو مار میکنند...
هنوز اینجا بوی خون میدهد.
همهی عطرهای عربستان هم به این دست کوچک بوی دیگری نخواهد داد.
این رمان با طرحی شبیه مکبث شکسپیر و با این مضمون که برای جنایت و مکافاتهایش حد و مرزی نیست و اگر در مسیری قرار گرفتی تا انتهای آن باید پیش بروی نوشته شده است. خط کلی داستان در مورد ساختار قدرت در شرکتهای خصوصی است که توسط یک شخصیت اصلی به نام ریزآبادی اداره میشود و شخصیت اصلی داستان (مالکی) با کشتن او و از سر راه برداشتن نزدیکان او سعی در به دست گرفتن قدرت دارد. این داستان لحن صریح و گزندهای دارد و از همان ابتدا خواننده را همراه شخصیتها کرده و در فضای کتاب قرار میدهد.
عنصر مکان در این داستان یکی از عناصر مهم است و شاید خوانندهی فارسی زبان به همین علت همراهی وعینی بودن حوادث را درک میکند. کلاردشت، کیش، تهران، دبی، چشم اندازهای شمیران و دماوند...
نویسندهی کتاب در ابتدا خواننده را با شک و تردید روبرو میکند، شک و اضطرابی در دل مالکی با دل آشوبه و تهوع و استفراغ همراه است... ولی در نقطهی عطفی ترسی از نشان دادن جنایت ندارد.
لحن و زبان این رمان در جایی نوعی شاعرانگی و استعاره دارد و برای توصیف مالیخولیا و توهمات شخصیتها به کار رفته، مثل بخشهایی که مالک سه زن کولی فالگیر را میبیند و آنها به او از آینده میگویند.این لحن و شخصیتها در فیلم نمایش داده نشده، جای سه زن کولی دخترکی فالگیر بر او ظاهر میشود. و در جایی دیگر زبانی معیار دارد که در جاهایی حتی توهین و فحاشی هم در این زبان است...
اشارههای غیر مستقیم حسینی زاد در کتاب به ثروت بی حد این خانواده در متن این چنین آمده که اول اتوموبیل ریزآبادی پیچید به جاده باریک و تاریک. ناصر میراند انگار هنوز در پیست تمرین مسابقات اتوموبیل رانی میلان است و مربیاش کنار دستش.
یا آنجا که سمیرا در مورد خرید پنتهوس با مالکی صحبت میکند این فضا در فیلم با نشان دادن ماشینها و خانهها و ویلاها و حتی گوشی چند میلیاردی مالکی به خوبی تصویر شده.
نویسنده علاوه بر فضاسازیها، بخشهایی که مربوط به پیشگویی، و یا خبر دادن از پیش آمدن حادثهای در کتاب، زندگی عادی را نیز در کتاب به تصویر میکشد. که این عادی بودن در فیلم با رابطهی میثم و مائده نشان داده شده که دور از تمام این اتفاقات اطراف
همدیگر را دوست دارند و ترجیح میدهند بین این جریانات قرار نگیرند.
شخصیتهای فرعی کتاب مثل اخوان، مظفری و امرشی، شرکای تجاری مالکی و ریز آبادی بودند که در کتاب اشارههایی به انحرافات اخلاقی و جنسی آنها و همچنس خواه بودن آنها میشود که در سریال به این موارد اشارهای نشده است.
یکی از روایتهای داستان ماجرای رابطهی سمیرا_همسر مالکی_با ریز آبادی است، ماجرایی که در کتاب از دهان مظفری و نجفی روایت میشود،
- نجفی آهسته به مظفری گفت: عشق اول و آخره دیگه. فکر کرد اگه ببنددش به خیک مالکی، خلاص میشه. حالا هم که حاج خانم خدا بیامرز دیگه نیست، باز فیلش یاد هندستون کرده.
سمیرا که کتاب سریع از او رد میشود و با همین سرعت نقش پررنگ او در تصمیمات مالکی او را نشان میدهد. در فیلم این نقش پررنگتر شده و شخصیت لیدی مکبث کاملا خلق شده و مشهود است. سمیرا در کتاب مالیخولیا و عذاب وجدان لیدان مکبث را دارد ولی اینطور که در کتاب اشاره میکند او در جنایات دستی نداشته است و شخصیتی منزهتر از لیدی مکبث دارد. و اینکه این شخصیت در اواخر کتاب ناپدید میشود در صورتی که لیدی مکبث در آخر و پیش از نبرد پایانی مکبث میمیرد.
در سریال این شخصیت به صورت مستقیم مالکی را تحریک به جنایت میکند و حتی در قتل حاج عمو به او کمک کرده و در آخر هم کارش به جنون میکشد.
شخصیت مالکی، نمای شخصیت مکبث در این رمان و سریال است. در پایان کتاب مکبث، مکبث کشته میشود ولی در کتاب پایان به این وضوح نیست، هرچند با تجسم این صحنه که ابر غلیظ شد و مالکی که دیگر استخر را ندید و چمنها و نردهها ستونهای تراس را ندید و.......صدای چرخ اتوموبیلی را روی برف شنید و صدای باز و بسته شدن درهای اتوموبیل را شنید و صدای خرد شدن چمنهای بخ زده را زیر گامهای سنگین چند پا که ابر غلیظ را میشکافتند... نشاندهنده پایان کار مالکی است. و در فیلم به دست منصوره که شخصیتی خلق شده در فیلم با گذشتهای دردناک با مالکی بود با چند ضربه چاقو کشته میشود.
آمادهسازی متن: زیمون